05 مرداد 1397
با شوق میگویم برایش: همسرم بود با دستهای خالیاش نان آورم بود تا آسمان پرواز میکردم کنارش تا اوج خاکی بودنش بال و پرم بود مثل خودت یک جفت چشم منتظر داشت در هر نگاهش ترس رفتن در سرم بود با شوق میگویم برایش: همسرم بود محبوب من مجنون زینب(س)، سرورم بود… بیشتر »
نظر دهید »
05 مرداد 1397
زمان تولد بچه مان در خرداد 1363 ، در اندیمشک بودیم. من باردار بودم، عباس لباس های رزمش را نمی آورد خانه؛ همان جا خودش می شست تا من اذیت نشوم. نزدیک وضع حمل که شد، آمد و مرا برد دزفول. در راه آدرس بیمارستان را پرسید. بنده خدایی گفت:” آخر همین… بیشتر »
05 مرداد 1397
پشت چراغ قرمز خیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت می کرد. کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود در گالری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت ولی سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمان… بیشتر »
03 مرداد 1397
نقاره ها ز اوج مناره وزيده اند مردم صداي آمدنت را شنيده اند زيباتر از هميشه شده آستان تو آقا! چقدر ريسه برايت کشيده اند ولادت هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت، آقا امام رضا (عليه السلام) مبارکباد. بیشتر »
01 مرداد 1397
من مینویسم ازعشـــــق بین زوج های مذهبی…. مینویسم از محبت هایی که اساسش عشق به خداست… غفلت از من بچه مذهبی هست … که نگذاشتم دیده شوم…. کسی عشق های اسمانی ما را ندیده…. مینویسم تا بدانند عشق اصلی مال ما بچه مذهبی هاست .. نه… بیشتر »
01 مرداد 1397
دوستت دارم ولے چون با حجابے بیشتر مثل خورشیدے ولے پشت نقابے بیشتر شال سبز و سرخ حتے صورتے بر چهره ات خوب مے آید ولے خب رنگ مشکےبیشتر ♡ مذهبےهاعاشقترند^_^♡ بیشتر »