امانت خدا
05 مرداد 1397
با شوق میگویم برایش: همسرم بود
با دستهای خالیاش نان آورم بود
تا آسمان پرواز میکردم کنارش
تا اوج خاکی بودنش بال و پرم بود
مثل خودت یک جفت چشم منتظر داشت
در هر نگاهش ترس رفتن در سرم بود
با شوق میگویم برایش: همسرم بود
محبوب من مجنون زینب(س)، سرورم بود
در سجدههایش از خدا پرواز میخواست
در جانمازش ردّ چشمان ترم بود
راضی شدم راهی شود…از من بِبُرد
راضی شدم… با این که نیم دیگرم بود
ذکرش همیشه نام زینب(س) بود
مثل عباس(ع)، بابایت نگهبان حرم بود
میگویم از تنهایی شبهای خانه
تا صبح قاب عکسهایش در برم بود
با گریه میپرسد: پدر از خود نپرسید؟
از من نبودنهام سهم دخترم بود؟