چادر را جلو تر بردم
دو سه تاری از مویم بیرون بود!
پسری دید و لبخند زد و به تمسخر ، بلند صلوات فرستاد!
لبخند زدم….
خانمی کنارم بود….
تعجب کرد!!!!
مسخره ات کرد خانم …. !! بهش میخندی؟
خوشت میاد انگار نه؟؟
و باز هم لبخند!
خوشم نیاید؟
من را دید
چادر جلو کشیدنم را دید و زیبا ترین ذکر عالم را به زبان خواند
حتی به تمسخر!!!
امروز من خوشحالم!!!
چــــــادر مـن لـباس رزم مـن در جـنـگ نـــــرم اســــت
چــــادر مــن مـحافـظ مــن اسـت
چـــادر مــن یــادگــار حضــرت زهـرا (س) اســـت
چــــادر من هـمـانـی است که شـــهــدا ســـرخـــی خونـــشـــان را به ســـیاهـــی آن امـــانـــت داده انـــد
چـــادر مـــن نشـــان دهنـــده ی عشـــق مـــن اســـت به یـــکتـــا معـــبود عـــالـــم
چـــادر مـــن پـــر پـــرواز مـــن اســـت تا آســمـان ها
و تـــو …
نمـــی تـــوانـــی آن را درک کنـــی و فــقـــط سیـــاهـــی آن را می بـــینــی !
حـاضر نیـستم با تمـام دنـیایم عـوضـش کـنم…
✅حجـابـم مـال مـن اسـت
✅حـق مـن اسـت
✅چـه در گرمـاهـای آتـش گـونـه
✅و چـه در سـرمـاهـای سـوزنـاک…
نـه بـه مانتـوهـای تنـگ و کـوتـاه دل میبـندم….
نـه بـه پـاشـنه هـای بلنـد…
مـیـپـوشم سیـاه سـاده ی سنـگین خـودم را…
تا امـام زمـانم هـرگـاه که مـرا در خـیابـان میـنگرد به جـای درد گرفـتن قلبـش…
لـبخـندی بـیاید روی لبـش…
یا صاحـب الـزمـان…
آقـای بـی هـمتای مـن…
یک نگـاه تـو…
مـی ارزد بـه صـد نـگاه دیگران…
من و چـ♥ـادرم از تـه دل مـیگویـیم….
لبـیک یا صاحب الزمان (عج)
ﭼﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺯﻭﺩ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ …
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﻬﺖ ﺑﺮﭼﺴﺐ ِ (ﺧﺸﮏ ﻣﻘﺪﺱ) ﻣﯿﺰﻧﻦ …
ﭼﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺴﺘﻦ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺗﻀﺎﺩﺷﻮﻥ ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻧﻈﺎﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﻥ !
چادری که باشی وقتی گرمت میشه میتونی خیلی راحت یه آب به صورتت بزنی و نگران پاک شدن آرایش و تمدید زیباییت نباشی ،
چادری که باشی نگران رنگ موی ماه بعدت نیستی…
چادری که باشی تواتوبوس، توخیابون، تودانشگاه وهمه جاچادرت به دیگران می گه من سبک زندگیم زهرایی است ؛
چادری که باشی اصلاخودچادرت برای دیگران امربه معروف و نهی از منکر می کنه ؛
چادری که باشی وقتی باچادرت روضه میری ،موقع بیرون اومدن چادرت بوی چادرخاکی مادرو میگیره ، میگی نه؟ امتحان کن ..
خـوآبــ هـآیم گـآهـﮯ زیـبـآتر از زنـدگـﮯ ام مـﮯشونـد
کــآشـــ
گـآهـﮯ برآے هـَمـیـشـﮧ خـوابـــ مـﮯ مـآنـدم
هماننـد دیـشـَب…
خـوآبــ دیدم پوشیده از چادر سیاه ام..
در رآه کـربلا بـودم
در وآقـعـیـت شـُدنـﮯ نـیـست مـیـدآنـَم
امــــــّــــآ
❤مـَـن بـآ خـیـآل حـَـرَم و چادرم زنـבگـﮯ مـﮯ کـُنـَـم❤