آنها...
08 آبان 1395
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
* چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
چادرم را محکم میگیرم تا از نفَس های آلوده دوربمانیم…
*
موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
*
آنها با چفیه زخم هایشان را می بستند …
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…
*
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را به هر قیمتی می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم