با شوق میگویم برایش: همسرم بود
با دستهای خالیاش نان آورم بود
تا آسمان پرواز میکردم کنارش
تا اوج خاکی بودنش بال و پرم بود
مثل خودت یک جفت چشم منتظر داشت
در هر نگاهش ترس رفتن در سرم بود
با شوق میگویم برایش: همسرم بود
محبوب من مجنون زینب(س)، سرورم بود
در سجدههایش از خدا پرواز میخواست
در جانمازش ردّ چشمان ترم بود
راضی شدم راهی شود…از من بِبُرد
راضی شدم… با این که نیم دیگرم بود
ذکرش همیشه نام زینب(س) بود
مثل عباس(ع)، بابایت نگهبان حرم بود
میگویم از تنهایی شبهای خانه
تا صبح قاب عکسهایش در برم بود
با گریه میپرسد: پدر از خود نپرسید؟
از من نبودنهام سهم دخترم بود؟
زمان تولد بچه مان در خرداد 1363 ، در اندیمشک بودیم. من باردار بودم، عباس لباس های رزمش را نمی آورد خانه؛ همان جا خودش می شست تا من اذیت نشوم. نزدیک وضع حمل که شد، آمد و مرا برد دزفول. در راه آدرس بیمارستان را پرسید. بنده خدایی گفت:” آخر همین خیابان بیمارستان حضرت زهرا(س) است.” اسم بیمارستان را که شنید، آه عجیبی کشید، بنده دلم پاره شد. پرسیدم : “عباس ؟” گفت :” یا زهرا رمز زندگی من است. در عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، با زنی ازدواج کردم به نام زهرا، حالا هم تولد بچه ام بیمارستان حضرت زهراست.”
به روایت همسر شهید عباس کریمی
پشت چراغ قرمز خیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت می کرد. کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود در گالری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت ولی سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمان آمده است. اصلا حواسم به منوچهر نبود که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم. یک آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم، پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد.
منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت . دو بار چراغ سبز و قرمز شد ولی همه در خیابان به ما نگاه می کردند و سوت و کف می زدند. حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت: می بینی ، بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند.
آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است. غیر از اینکه بگویم بی نهایت دوستت دارم.
به روایت همسر شهید منوچهر مدق
نقاره ها ز اوج مناره وزيده اند
مردم صداي آمدنت را شنيده اند
زيباتر از هميشه شده آستان تو
آقا! چقدر ريسه برايت کشيده اند
ولادت هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت، آقا امام رضا (عليه السلام) مبارکباد.