پشتم گرم است…
آری پشتم به آنی گرم است که از نسلِ سادات است …
شجره نامه اش را دیده ام ..
نسب اش برمیگردد به چادر خاکی میان کوچه های تنگ مدینه
نسب اش بر میگردد به چادر خاکی آمیخته به خون حسین(ع)
درصحرای سوزان کربلا
آری همان چادری که تنها پناه طفلان یتیم بود .
آری ! چادر من از نسلِ سادات است …
آرامش نه عاشق بودن است
نه گرفتن دستی که محرمت نیست…
نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای…
آرامش حضور خداست وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمی کند…
وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی می فهمد…
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس ﮐﻨﯽ و غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری
وقتی مطمئن باشی با او هرگز تنها نخواهی بود…
آرامش یعنی همین تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری…
ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽﺳﺖ
ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ
ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ
ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ
ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺫﮐﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﯼ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻣﯽﻧﮕﺮﻡ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡ
ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ
ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ…
چادری که باشی …
باید حیا هم داشته باشی
باید حرمت چادرت را حفظ کنی
باید نشان دهی متفاوتی
باید مرتب و خوش پوش باشی
باید جدا کنی حریمت را
باید به جانت بسته باشد چادرت
کم نیست بانو….تو وارث میراث دختر پیغمبری
بانوی دوست داشتنی قدر خودت را بدان
عرش زیـر پــایـت، برایـت بهشـت می شـود
وقتی کـه
گـآمـ هـایـت را بـا وِقــار روی آن می نهی. . .
و با هر وزشِ چــادرت ؛
عطـرِ ِخـُـدا را در فضـا می پراکنی . . .
بــانو؛ تو و وقـارَت ،
مصـداق ِ ” فَتَبـارکَ اللهُ احسَنَ الخـالقین” ایـد.
من یک دخترم
از نوع چادریش
من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است
توی خیابان که راه میروم:
نه نگران پاک شدن خَط خَطی های صورتم هستم
و نه نگران مورد قبول واقع نشدن
تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم هست و بس.