آقاجان
با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور کنی، میخواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز بگذارم؛
ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان! بازگرد دیگر جانی نمانده است.
جوانیمان رفت و نیامدی… الوعده الوفا…
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻣﯽ ﮔﺰﺍﺭﺩ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ
ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻟﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻧﮓ ﺍﻭ ﺭﻧﮓ ﺍﻟﻬﻲ
ﻣﻲ ﺯﺩﺍﻳﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻘﺶ ﺗﺒﺎﻫﻲ
ﻛﻴﺴﺖ ﺍﻭ ﮔﻨﺠﻴﻨﻪ ﻱ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭﺍﺭﺙ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻮﻻﻳﻢ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﯿﻎ ﺳﺮﺥ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ
ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺮ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺷﻤﺎﺭ
ﻻ ﻓﺘﻲ ﺍﻻ ﻋﻠﻲ ﻻ ﺳﻴﻒ ﺍﻻ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ
*اللهم عجل لولیك الفرج وعافیة و النصر*
دل بیقرار نیست
“ادا در می آوریم”
چشم انتظار نیست
“ادا در می آوریم”
بر لب دعای ندبه…
و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست
“ادا در می آوریم”
آقا محب واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست
“ادا در می آوریم”
گویند دل اسیر همان شد که دیده دید
این دل شنید وصف تو شد مبتلای تو
هر صبح جمعه منتظرت ندبه می کند
یابن الحسن کجاست محل لقای تو
پرکرده های و هوی غیر فلک را ولی چه غم
روزی رسد ز کعبه به عالم ندای تو
اللهم عجل لولیک الفرج
عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ … پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند : رفته گل … نه گلی گم … دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت: وکیلم ؟ … دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه بابا ، بله بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود. . .
در جبهه ها تعاونی به نام تعاون محلی بود که بچه ها ساک شخصی
خودشون را تحویل می دادند
و به جایش یه پلاک خوشگل می گرفتند.
و بعد از اینکه می خواستند بروند خونه خودشان، می رفتند تعاون، پلاک رو تحویل می دادند
و وسایل شخصیشان را تحویل می گرفتند.
حدود شش هزار ساک هنوز که هنوز است داخل تعاون باقی مانده
و این یعنی اینکه هیچ وقت،
هیچ پلاکی برنگشته تا وسایلش رو تحویل بدهند…
و این یعنی بیش از شش هزار شهید گمنام و مفقو الاثر …